زمستان بی بهار " ابراهیم یونسی "

روزی سگی داشت در چمن علف می خورد
سگ دیگری از کنار چمن گذشت
چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد
آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد ..
ایستاد و با تعجب گفت: اوی .. تو کی هستی؟ چرا علف می خوری ؟..

سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:
من ؟ من سگ قاسم خان هستم ..

سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:
سگ حسابی ! تو که علف می خوری .. دیگه چرا سگ قاسم خان ؟..
اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی ..

حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان ؟
سگ خودت باش ...



نظرات شما عزیزان:

خسرو
ساعت12:38---10 مهر 1392
هنوز عادت به تنهایی ندارم / باید هرجوریه طاغت بیارم
اسیرم بین عشق و بی خیالی / چه دنیای غریبی بی تو دارم . . .


رضا
ساعت15:34---4 مهر 1392
خیلی توش معنی بود

مرتضی
ساعت6:44---3 مهر 1392
سلام مریم خانم خوبی لینک ما رم ک حذف کردی خداییش من نت نمیام نه اینکه سراغ دوستام نرم ولی عب نداره با لینک و بی لینک شما برا همه عزیزین ما ک میایم سر میزنیم گر چه وبلاگم راکد شده .

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 2 / 7 / 1392ساعت 12 توسط ☁.¸¸.•☂مریم☁ |